می سپارم
همه را جارو خواهم کرد.
من پر از خالي ترین لحظات زندگی
و من بی آن که لزجی در خود بزایم
خواهم مرد و سردی غربت تاریکی شب مرا فرا خواهد گرفت
تو نیز نخواهی بود. تا بر من خدایی کنی
مگر این که بر زمین فرود آیي
برای تولدی دیگر همبستری خواهی یافت
و من دیگر، من نخواهم بود و تو دیگر خدایی
نیستی که در ظلمات گم گشته و نامرئی است
شاید پیشتر نیز گفته بودند اما این بار جیغ من است
که داد می زند تا پیله در ترکیدن من ؛ تو و این همه روشنایی ...